يعد از يوگا رفتم رستوران .

ساخت وبلاگ

شنبه 27 مردادماه 1397

امروز ظهر استاد بهداد ( استاد يوگا ) زنگ زد و گفت شيرازه و داره بر ميگرده شايد به كلاس نرسه و گفت شما برو كلاس رو برگزار كن . هر بار كه استاد نمياد من بجاي ايشون كلاس رو برگزار مي كنم

و امروز هم همين كار رو كردم تفاوت آموزش من با استاد اينه كه هر بار كه يوگا كار مي كنيم دقت مي كنم كه تك تك افراد حركات را به صحيح ترين شكل ممكن انجام بدن ... و طيف گسترده اي از حركات رو هم انجام ميدم از سلام بر خورشيد گرفته تا نيمه ماه – ماه كامل – كلاغ – ايستادن روي سر – وضعيت درخت

بقدري تمرينات شديد هستن كه هر بار چند نفر از يوگي ها ديگه از اومدن به يوگا پشيمون ميشن !

 

يعد از يوگا رفتم رستوران . دوستان اونجا هستن و اغلب هم مجرد ... يكي از اونا كه نوبتكار هم هست گفت كه اگه خدا بخواد يه دختري رو پيدا كرده كه مورد علاقه اش هست و از خانومي حرف زد كه زمان دانشگاه با اونا همكلاسي بوده و همه خواستگارهاش رو رد كرده ولي اون پسرها همه ازدواج كردن و بچه دار شدن و يكيشون ونكور كاناداست و دكترا گرفته ولي اين خانوم هنوز مجرد مونده !

بهش گفتم چون اونا به ضرب المثل انگليسي  come down to earth  عمل نمي كنن و در اوج جواني همچنان تو ابرها هستن و دست رويا و خيالپردازي برنميدارن ... وقتي سرعقل ميان كه ديگه خيلي دير شده

آخر شبي داشتم به نسرين خانوم پيام ميدادم ... ولي مرتب ميگه روحيه اش خرابه و خلاصه مسموميت اش را خرابي روحيه ربط داد و ماجرا رو كشوند به ازدواح و اينكه چرا منو بلاتكليف گذاشتي ... ؟ گله كه من بايد وضعيتم مشخص بشه و اين چث كردنها فايده اي نداره ... من فرصت ندارم ...

آخرش هم خودش يه طرفه خداحافظي كرد و كلي پيام كه ديگه من حوابي بهش ندادم فقط آخرين پيامش رو عينا نقل مي كنم :

با اجازه اتون من از زندگي تون مرخص ميشم و اين ارتباط رو تمام مي كنم . اميدوارم كيس هاي بهتري رو ملاقات كنيد وقبل از ايتكه خيلي خيلي دير بشه زندگي مشتركتون رو شروع كنيد .

خوشبخت و موفق باشيد در زندگي ... خداحافظ !

راستش در مورد ازدواج با ايشون از همون اول مردد بودم .. دختر خيلي خوبيه خيلي ويژگيهاي خوبي داره ولي همون طوري كه به خودش هم گفتم كاش همون موقع كه 29 ساله بود باهاش آشنا شده بودم كه منم 13 سال جوونتر بودم ... از نظر شخصيتي و خلق و خو نمي تونم ايرادي بهش بگيرم ولي فيزيكش اوني نيست كه من مي خوام خودشم اينو فهميده ... اين مدت هم با خودم كلنجار مي رفتم كه اين موضوع رو با خودم حل كنم ... ولي بهم فرصت نداد پيش خودم فكر كردم و گفتم :

شايد زمان بگذره و بيشتر باهاش آشنا بشم شايد  تونستم تصميم قطعي در موردش بگيرم ... ولي حالا كه خودش يه طرفه  خداحافظي كرد منم ديگه بهش جوابي نميدم ... تصميمي درستي نگرفته ... با وجوديكه سنم بالاست ولي همين الان هم بقول خودش كيس هاي بهتر و خيلي زيادي هستن كه مي تونم باهاشون ازدواج كنم اصلا كيسي هم نباشه برام اهميتي نداره من نصف بيشتر عمرم رو گذروندم و ديگه سالهاست كه تو زندگي چيزي نيست كه بخواد منو نگران كنه ...

همينكه زنده ام و نفسي مي كشم راضي .ام فكر نكنم كسي باشه كه به اين اندازه قناعت داشته باشه وچيزي از زندگي كردن نخواد ...

 

 

 

 

 

چهارگانه والدين ......
ما را در سایت چهارگانه والدين ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : memco92 بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 20 شهريور 1397 ساعت: 17:51